... از خانواده دیپلماتهای ربوده شده که در مجلس حضور داشتند دعوت شد تا حضار را از خاطرات عزیزان در بند خود بهرهمند کنند و اولین نفر هم کسی نبود جز پدر سردار حاج احمد متوسلیان؛ از چهره پیر و فرتوت او به خوبی میشد تشخیص داد که داغ دوری فرزندش با او چه کرده است. پس از لحظاتی، پدر حاجاحمد باب سخن را آغاز کرد؛ اگر چه به دلیل کهولت و خس خس صدایش چند جمله بیشتر نگفت، اما شاید بتوان گفت نقطه عطف مراسم همین جملات بود: "حاج احمد زنده است، انشاءالله برمیگردد. یک بار حاج احمد در سن ?ماهگی مریض شد و ذات الریه گرفت. مادرش به من که در مغازه بودم زنگ زد و من ساعت حدود ?? شب بود که به خانه آمدم. به همسرم گفتم چرا زودتر به من مریضی احمد را نگفتی الان در این وقت شب دکتر کجا پیدا کنم؟ دیدم سفیدیهای چشمان احمد پیدا شده و پاهایش آویزان مانده، آمدم بیرون اتاق و تجدید وضو کردم بعد رو به قبله نشستم و چهار بار ‹امن یجیب› را خواندم. ‹امن یجیب› چهارم که تمام شد، دیدم سیاهی چشمانش برگشت. خدا دوباره او را به ما داده بود. انشاءالله میآیند." در این جا بغض مانع از ادامه صحبت هایش می شود چند قطره اشک میریزد و بعد دوباره میگوید: "حاج احمد زنده است، انشاءالله میآید " ******* آری! آن قدر گفت و گفتند ... و گوش هایی که باید نشنیدند تا که رفت و رفتند!
87/10/7
3:22 عصر
3:22 عصر
افسوس
بدست وصال در دسته