سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/9
1:58 عصر

غزه

بدست وصال در دسته

 

همه دست در دست هم داده اند تا تو را نابود کنند ایمان! دخترکم!

مادر طاقت نارحتی تو را ندارد. میدانم گرسنه ای. الان چندماهی است که غذای خوبی نخورده ای.

مادر به قربان آن چشمهای زیبایت! عزیزم!

بخند دخترکم. بخند. بیا کمی آب بخور.

الان همه حقوق بشریها چشمشان بسته است. تو چشمانت را باز کن. همه به تعطیلات سال نو رفته اند. حقوق بشر هم تعطیل شده است. دخترم! عزیز دلم! ایمان من! مادر! همه خوابند. دنیا خواب است. ایمانم! تو نخواب. بیدار شو.

به یاد داری دیشب می گفتی که سال دیگر به مدرسه می روی. درس می خوانی و باسواد میشوی. گفتی می خواهی پرستار شوی. گفتی می خواهی زخم های تن برادر و پدرت را خوب کنی.

ایمانم. مادر بخند. حرف بزن. بگو که هنوز بیداری. بگو که هنوز ایمان منی. دخترم نگاه کن. صورت مادرت زخمی شده. مگر تو پرستار نیستی. بلند شو. بلند شو. دخترم! نگاه کن غزه را! شهر زخمی است.

 ببین برایمان نان آورده اند. مگر گرسنه نبودی؟ شهرمان را ویران کردند و در عوض نانمان دادند. بلند شو. دهانت را باز کن. بخور. آفرین دخترم!

عزیزکم! ما که کنار هم خوابیده بودیم.

ای نفرین بر تو باد ای بخت!

چرا سقف باید روی سر تو خراب شود؟ بیدار شو. نخواب. ایمان من!

ای نفرین بر تو باد ای بمب! ای سفیر حقوق بشر! خوب حقمان را روی سقفمان انداختید! نفرین بر شما!

داغت بر دلم نشست مادر.

بیدار شو! بیدار شو دخترکم!