سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/9
1:58 عصر

غزه

بدست وصال در دسته

 

همه دست در دست هم داده اند تا تو را نابود کنند ایمان! دخترکم!

مادر طاقت نارحتی تو را ندارد. میدانم گرسنه ای. الان چندماهی است که غذای خوبی نخورده ای.

مادر به قربان آن چشمهای زیبایت! عزیزم!

بخند دخترکم. بخند. بیا کمی آب بخور.

الان همه حقوق بشریها چشمشان بسته است. تو چشمانت را باز کن. همه به تعطیلات سال نو رفته اند. حقوق بشر هم تعطیل شده است. دخترم! عزیز دلم! ایمان من! مادر! همه خوابند. دنیا خواب است. ایمانم! تو نخواب. بیدار شو.

به یاد داری دیشب می گفتی که سال دیگر به مدرسه می روی. درس می خوانی و باسواد میشوی. گفتی می خواهی پرستار شوی. گفتی می خواهی زخم های تن برادر و پدرت را خوب کنی.

ایمانم. مادر بخند. حرف بزن. بگو که هنوز بیداری. بگو که هنوز ایمان منی. دخترم نگاه کن. صورت مادرت زخمی شده. مگر تو پرستار نیستی. بلند شو. بلند شو. دخترم! نگاه کن غزه را! شهر زخمی است.

 ببین برایمان نان آورده اند. مگر گرسنه نبودی؟ شهرمان را ویران کردند و در عوض نانمان دادند. بلند شو. دهانت را باز کن. بخور. آفرین دخترم!

عزیزکم! ما که کنار هم خوابیده بودیم.

ای نفرین بر تو باد ای بخت!

چرا سقف باید روی سر تو خراب شود؟ بیدار شو. نخواب. ایمان من!

ای نفرین بر تو باد ای بمب! ای سفیر حقوق بشر! خوب حقمان را روی سقفمان انداختید! نفرین بر شما!

داغت بر دلم نشست مادر.

بیدار شو! بیدار شو دخترکم!


87/10/9
1:56 عصر

حقوق بشر

بدست وصال در دسته

افزون بر بن مایه های کلاسیک بیشتر یونانی، برای پژوهش پیرامون تاریخ فرمانروایی درخشان هخامنشی، به منابع و بن مایه های ارزشمند دیگری برمیخوریم که میتوان از دل آنها به راستی ها و حقیقت نزدیک تر شد، چرا که بیگمان منابع کلاسیک یونانی، تحت تاثیر افسانه پردازی ویژه ی یونان و دشمنی دیرینه ی آنها با بربرها، بویژه پارسیان و ایرانیان بوده است. با بهره گیری خردمندانه از آن بن مایه های یونانی و سنجش با سازها و سنگ نبشته ها و گل نبشته ها و سکه ها و .... میتوان به اندازه ی زیادی به حقیقت و راستی در این زمینه نزدیک شد و داوری بی طرفانه ای داشت.

با این انگیزه، و از آنجایی که چند سالی هست شاهد پخش و گسترش، وصیت نامه ها و سنگ نبشته های دروغین و تحریف شده از بزرگان و پادشاهان هخامنشی هستیم، برآن شدم در این تارنگار یک بایگانی کامل و فراگیر از سنگ نبشته های فرمانروایی هخامنشی گرد آوری کنم تا خوانندگان گرامی به این منابع ارزشمند دسترسی داشته باشند، با دل استواری از اینکه در این منابع و سنگ نبشته ها تحریفی روی نداده از آنها بهره بجویند.

فرمان حقوق بشر کورش بزرگ

این استوانه ی 45 رجی در سال 1879 بدست آمده و هم اکنون در موزه ی بریتانیا نگهداری میشود. این استوانه در زمان گشایش بابل و احتمالا پس از هرج ومرجی که در باورهای مردم پیش آمده بود به دستور کورش بزرگ نوشته شد. این استوانه را امروزه نخستین فرمان حقوق بشر در جهان مینامند، و در بیشتر کشورها، در پارک مرکزی پایتخت، از آن و از نماد کورش(پاسارگاد، انسان بالدار) یک نمونه را ساخته اند، همچنین یک نمونه از استوانه به صورت نمادین در سازمان ملل نگهداری میشود.

... او {مردوک} در پی یک فرمانروای دادگر بود، تا دست او را بگیرد. کورش شاه انشان(پیرامون این سرزمین از داریوش کیانی) را ندا داد و به فرمانروایی جهان فرا خواند. سرزمین گوتی، همه ی اومان ـ مَندَه را به پای او انداخت. دست سپاهیان را به دست او رساند. او {کورش} با راستی و داد آنها را پذیرفت.

مردوک، سرور بزرگ، نگهبان مردمان خویش، با شادی کارهای نیک و قلب دادگر او را دید و فرمان داد تا به شهر خود {مردوک} بابل برود. او {مردوک} در حالی که مانند یک دوست او را {کورش را} همراهی میکرد به بابل رساندش. سپاهیان فراوان او، که مانند آب رودخانه بیشمارند، با جنگ افزار در کنار او بودند. {اما} مردوک بی جنگ و نبرد، او را به شهر خویش درآورد. او {کورش} بابل را از هجمه در آورد.

نَبو نید شاه {بابل} که مردوک را نمیپرستید، مردوک او را به دست او {کورش} انداخت. مردم بابل همگی، مردم سومر و ا کَد، بزرگان و فرمانداران، نزد او سر فرمانبرداری فرود آوردند، پاهایش را بوسیدند، از فرمانرواییش خوشنود شدند و چهرهایشان شکوفا شد. آنان به درگاه خدا {مردوک} که به نیروی خود به مرده ها زندگی بخشیده و همه را از نابودی و بلا در امان نگه داشته بود به خشنودی نیایش کرده و نامش را پاییدند.

من کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکَد، شاه چهار سوی جهان، پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان، نوه ی کورش، شاه بزرگ، شاه انشان، نتیجه ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه انشان، دودمان پاینده ی دودمان شاهی، که سلسله اش بعد و نبو را دوست دارند و فرمانروایی آنها را برای شادی قلب هایشان آرزو میکردند.

زمانی که من با صلح و آشتی به بابل درون شدم، با شادی و سرور در کاخ شاهان، پادشاهی را آغاز کردم، مردوک خدای بزرگ قلب بابلی ها را متوجه ی من کرد و من نیز هر روز در اندیشه ی نیایش او بودم. سپاهیان فراوان من در آشتی در پیرامون بابل جای گرفتند، در همه ی سومر و اکد پروانه ی دست درازی به دشمن را ندادم. درون بابل و همه ی نیایشگاه ها مرا با آغوش باز پذیرفتند. باشندگان(ساکنان) بابل و ... را از یوغی که برازنده ی آنها نبود رها و آزاد ساختم. جلوی ویرانی خانه هایشان و از هم پایشیدنشان را گرفتم. مردوک خدای بزرگ از کارهای نیک من خرسند شدو به من، به کورش شاه که به او احترام میگذارد، به کمبوجیه پسر من، به همه ی سپاهیان من با مهربانی رحمت کرد و ما خودخواسته و خرسند جایگاه او را ستایش کردیم. همه ی شاهان کاخ نشین هر سوی جهان، از دریای شمال تا دریای نیمروز و جنوب، ... که ... زندگی میکنن، همه ی شاهان کشورهای باختر(غرب) {تا کرانه ی مدیترانه} که در چادر بسر میبرند، همه باژ آوردند و در بابل پاهای مرا بوسه زدند. از ... تا شهر آشور و شوش، اکد، ا ِشنونَک، زَمبَن، مِه تورنو، دِری، با سرزمین گوتیوم، شهرهای {آن سوی} دجله که آبادی هایشان از زمان کهن ساخته شده بود. خدایانی که در آنها زندگی میکردند به جایگاه خویش برگردانیدم {و کاری کردم} که آنها در خانه ی جاودان خویش جای گیرند. همه ی مردم آنها را با یکدیگر یکپارچه ساختم و سرزمین آنها را دوباره سامان بخشیدم. و خدایان سومر و اکد را، که نبو نید بر خلاف خواست سرور خدایان به بال آورده بود، پروا دادم تا با فرمان مردوک خدای بزرگ بدون دشواری در نیایشگاه های خود به خانه ی خشنودی قلبی جابجا کنند. باشد تا همه ی روزهای {عمر} من شوند، شفاعت مرا آرزو کنند و به مردوک بگویند برای کورش شاه، که ترا میستاید و برای پسر او کمبوجیه ... به خانه ی آرامی جابجایی ممکن شود ({ این بخش آسیب دیده و قابل خواندن نیست})

 


87/10/9
1:55 عصر

بیانیه رهبر مسلمین جهان دربازه غزه

بدست وصال در دسته


سلام به دوستان عزیز میعادگاه

آغاز دهه محرم و ایام سوگواری شهدای کربلا رو به همه تسلیت می گم

امیدوارم توی این ایام از فرصت های بدست اومده استغاده کنیم  و خودمون رو

هر چه بیشتر به ائمه نزدیک کنیم و بیشتر در مورد کارهامون فکر کنیم .

اما چیزی که مصیبت این روزها رو بیشتر می کنه وقایعی هست که

در فلسطین و غزه اتفاق می افته کشتار وحشیانه مردم مظلوم فلسطین

 بدست صهیونیست ها و حملات گسترده اون ها که دل هر انسانی رو به درد می یاره

و باز هم سکوت و بی تفاوتی ومدافعان حقوق بشر و بی تفاوتی سران کشورهای عربی !

نمی دونم این حرف ها رو بارها و بارها از تلویزیون شنیدیم اما بخاطر نبود اتحاد بین

مسلمون ها ای وقایع هر روز و هر روز تکرار می شه

گروه میعادگاه هم ضمن همدردی با مردم مظلوم غزه

 این جنایات را به نوبه خودش محکوم میکنه

به امید روزی که هیچ انسانی درد مظلومیت رو نکشه

کاوه - مدیر گروه

 

کزیده ای از عکس ها ، خبرها در این خصوص :

 

تجمع دانشجویان مقابل مقر سازمان ملل در محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در غزه

تجمع دانشجویان مقابل مقر سازمان ملل در محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در غزه

تجمع دانشجویان مقابل مقر سازمان ملل در محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در غزه

تجمع دانشجویان مقابل مقر سازمان ملل در محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در غزه

تجمع دانشجویان مقابل مقر سازمان ملل در محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در غزه

 

حمله گسترده رژیم صهیونیستی به غزه

حمله گسترده رژیم صهیونیستی به غزه

شهدای حمله گسترده رژیم صهیونیستی به غزه

حمله گسترده رژیم صهیونیستی به غزه

شهدا و زخمی های حمله گسترده رژیم صهیونیستی به غزه

خبرها :

 

بر اساس تازه‌ترین آمار و اطلاعات
شمار شهدای غزه به بیش از 300 شهید رسید
خبرگزاری فارس: وزیر بهداشت دولت منتخب فلسطین اعلام کرد که در جنایات دو روز گذشته رژیم صهیونیستی در نوار غزه تاکنون بیش از 300 نفر به شهادت رسیده و دست کم هزار نفر دیگر نیز زخمی شده‌اند.
 

 تجمع دانشجویان در مقابل دفتر سازمان ملل و حفاظت از منافع مصر
خبرگزاری فارس: جمع زیادی از دانشجویان ایرانی امروز در اعتراض به جتنایات رژیم صهیونیستی در غزه و سکوت و سازش سران عرب و همچنین سکوت سازمان‌های بین‌المللی، تجمع‌هایی را در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران و دفتر حافظ منافع مصر برگزار کردند.
 

آیت‌الله سیستانی: محکوم‌کردن زبانی جنایات در غزه سودی ندارد
خبرگزاری فارس: آیت‌الله سیستانی، مرجع تقلید شیعیان در عراق، از کشورهای اسلامی و عربی خواست تا در قبال جنایات رژیم صهیونیستی در حق ملت فلسطین موضع عملی اتخاذ کنند و از محکومیت کلامی بپرهیزند.
 

بازتاب وقعایع غزه در مطبوعات جهان :

بازتاب قتل عام مردم بی دفاع غزه توسط رژیم صهیونیستی در صفحه اول مطبوعات دنیا

بازتاب قتل عام مردم بی دفاع غزه توسط رژیم صهیونیستی در صفحه اول مطبوعات دنیا

بازتاب قتل عام مردم بی دفاع غزه توسط رژیم صهیونیستی در صفحه اول مطبوعات دنیا

کاریکاتور

                       بدون شرح...

                      بدون شرح...

 

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
جنایت هولناک رژیم صهیونیستی در غزه و قتل‌عام صدها مرد و زن و کودک مظلوم، بار دیگر چهره‌ی خونخوار گرگهای صهیونیست را از پشت پرده‌ی تزویرِ سالهای اخیر بیرون آورد و خطر حضور این کافر حربی را در قلب سرزمینهای اُمت اسلام، به غافلان و مسامحه‌کاران گوشزد کرد. مصیبت این حادثه‌ی هولناک برای هر مسلمان بلکه برای هر انسان با وِجدان و با شرف در هر نقطه‌ی جهان بسی گران و کوبنده است، ولی مصیبت بزرگتر سکوت تشویق‌آمیز برخی دولتهای عربی و مدّعی مسلمانی است. چه مصیبتی از این بالاتر که دولتهای مسلمان که باید در برابر رژیم غاصب و کافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمایت میکردند، رفتاری پیشه کنند که مقامات جنایتکار صهیونیست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با این فاجعه‌آفرینیِ بزرگ معرفی کنند؟
سران این کشورها چه جوابی در برابر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خواهند داشت؟ چه جوابی به ملتهای خود که یقیناً عزادار این فاجعه‌اند خواهند داد؟ به یقین امروز دل مردم مصر و اردن و سایر کشورهای اسلامی از این کشتار، پس از آن محاصره‌ی طولانی غذائی و داروئی لبالب از خون است.
دولت جنایتکار بوش در واپسین روزهای حکمرانی ننگین خود با همدستی در این جنایت بزرگ، رژیم آمریکا را بیش از پیش روسیاه کرد و پرونده‌ی جرائم خود را به عنوان جنایتکار جنگی قطورتر ساخت. دولتهای اروپائی با بی‌تفاوتی و شاید همراهی خود در این فاجعه‌ی بزرگ،‌ یکبار دیگر دروغ بودن ادعاهای طرفداری از حقوق بشر را ثابت کردند و شرکت خود در جبهه‌ی ضدیت با اسلام و مسلمین را نشان دادند. اکنون سئوال من از علماء و روحانیون جهان عرب و رؤسای ازهر مصر این است که آیا هنگام آن نرسیده است که برای اسلام و مسلمین احساس خطر کنید؟ آیا هنگام آن نرسیده است که به واجب نهی از منکر و کلمةُ حقٍ عندَ امامٍ جائر عمل کنید؟
آیا عرصه‌ی دیگری عریان‌تر از آنچه در غزه و فلسطین در جریان است در همدستی کُفار حربی با منافقان امّت برای سرکوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تکلیف کنید؟
سئوال من از رسانه‌ها و روشنفکران جهان اسلام و بویژه جهان عرب آن است که تا چه هنگام به مسئولیت رسانه‌ئی و روشنفکری خود بی‌تفاوت خواهید ماند؟ آیا سازمانهای حقوق بشرِ رسوای غرب و شورای باصطلاح امنیت سازمان ملل بیش از این هم ممکن است رسوا شوند؟
همه‌ی مجاهدان فلسطین و همه‌ی مؤمنان دنیای اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان و کودکان و مردم بی‌دفاع غزه‌اند و هر کس در این دفاع‌ مشروع و مقدس کشته شود شهید است و امید آن خواهد داشت که در صف شهدای بدر و اُحد در محضر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ محشور شود.
سازمان کنفرانس اسلامی باید در این شرائط حساس به وظیفه‌ی تاریخی خود عمل کند و جبهه‌ی یکپارچه‌ئی به دور از ملاحظه‌کاری و انفعال، در برابر رژیم صهیونیستی تشکیل دهد. باید رژیم صهیونیستی به وسیله‌ی دولتهای مسلمان مجازات شود. سران آن رژیم غاصب باید به جرم این جنایت و نیز محاصره‌ی طولانی مدّت، شخصاً محاکمه و مجازات شوند.
ملّتهای مسلمان میتوانند با عزّم راسخ خود این مطالبات را تحقّق بخشند و وظیفه‌ی سیاستمداران و علما و روشنفکران در این بُرهه بسی سنگین‌تر از دیگران است.
اینجانب به مناسبت فاجعه‌ی غزه روز دوشنبه را عزای عمومی اعلام میکنم و مسئولان کشور را به ادای وظائف خود در این حادثه‌ی غم‌انگیز فرا میخوانم.
وَ سَیعلَمُ ‌الذین ظَلَموا اَیّ مُنقلبٍ یَنقلبون.
سیّدعلی‌ خامنه‌ای
8/دی/1387
29/ذی‌الحجة‌الحرام/1429


87/10/8
7:8 عصر

شیرصحرا

بدست وصال در دسته

فرمانده قرارگاه شمال غرب (حمزه سیدالشهدا)وفرمانده لشکر ?? نوهد( ارتش جمهوری اسلامی ایران)در سال ???? در خانواده ای متعهد و مومن در تهران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با تحصیل در مدرسه سپری نمود و درسال ???? با اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد. در سال ???? با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل گشت و یک سال بعد دوره مقدماتی را به پایان رساند.

پس از آن، در اولین دوره رنجر، دوره های عالی ستاد فرماندهی، دوره های چتربازی و تکاوری در داخل و خارج کشور، شرکت نمود و تمامی این مراحل را با موفقیت پشت سر گذاشت. او با وجود محیط نامناسب جامعه، پله های رشد و تکامل را، در پناه ارزشهای اسلامی سپری نمود. پس از طلوع جاودانه انقلاب، به درجه سرهنگی ارتقا یافت و فرماندهی یگان جنگهای نامنظم در

قرارگاه  سیدالشهدای ارتش را بر عهده گرفت

 


شهید آبشناسان با تشکیل سپاه، نیروهای جدید را در آموزشگاه سعد آباد تحت تعلیم خود قرار داد و در سال ،???? مطابق حکم رسمی قرارگاه رمضان، فراهم نمودن زمینه های آموزش جنگهای نامنظم سپاه به وی واگذار گشت. با پذیرفتن این مسئولیت، تاکتیک های جنگهای چریکی را به برادران سپاهی، بسیجی و همرزمان خود آموزش داد و شاگردان بسیاری در این زمینه ها تربیت نمود که همه آنها، در میدان مبارزه به زیبایی افتخار آفریدند.
در آغاز جنگ تحمیلی، خاک جبهه جنوب، با صلابت گامهای او، آشنا شد که همانند بسیجی ای ساده، در بزم عملیات پیرانشهر، سردشت و بانه، حماسه آفرید و با رشادتهای خود، یادش را در تاریخ خونین دفاع مقدس و قلبهای ملت ایران، به تصویر کشید. وی که از همرزمان و یاران نزدیک شهید محمد بروجردی بود، در حالی که فرماندهی لشکر ?? نوهد، فرماندهی قرارگاه حمزه و لشکر ?? نیروهای مخصوص را بر عهده داشت، در سال ،???? همزمان با عملیات قادر، در منطقه لولاند بر اثراصابت ترکش، شربت شیرین شهادت را نوشید و آسمان جبهه را به شمیم پایداری در مکتب اسلام، انقلاب و امام راحل، معطر ساخت.
سرلشکر آبشناسان از زبان همسر و همرزمان همسرشهید: زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسایل اسلامی برگزار گشت و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت. من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در ? اتاق کوچک اجاره ای، آغاز کردیم. یکی از اتاقها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد. قسمتی از اتاق نیز، به عنوان آشپزخانه ای با یک چراغ خوراک پزی و مقداری ادویه جات، مورد استفاده قرار گرفت. آن زمان، روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری می کردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تامین هزینه های زندگی، مبلغی را قرض می کردیم. در زمان حکومت طاغوت، پیشنهاد شرکت در عملیات ظفار در مقابل دستمزد ??? هزار تومانی به وی داده شد، اما شهید آبشناسان، از حضور در عملیات خودداری نمود. می گفت: این عمل، ظلم به یک ملت مسلمان است و رضای خدا در این کار، وجود ندارد. هر نفسی که می کشیم، باید برای رضای خدا باشد.
همه اینها در صورتی بود که انجام کار مربوطه و دریافت مبلغ مورد نظر، می توانست تاثیر زیادی در بهبود وضعیت اقتصادی خانواده داشته باشد.
شهید آبشناسان عاشق شهادت بود و اطمینان داشت که مسافر جاده نور است. یک سال قبل از شهادتش در عالم خواب دیده بود، بین زمین و آسمان در حرکت است که ناگهان متوجه مانعی در مسیر می شود. مانع با زمزمه ذکر یاعلی از بین رفته و او بالاتر می رود. درست یک سال بعد حاج حسن آسمانی شده بود.
در مرخصی آخرش که تقریبا ? روز به طول انجامید، کسالت داشت و پس از استراحت کوتاهی، برای اعزام آماده شد. نمی توانستم طاقت بیاورم و با نگرانی پرسیدم: شما تازه آمدید و ای کاش بیشتر می ماندید و او با نگاهی لبریز از محبت و مهربانی پاسخ داد: باید بروم و برای سفر کربلا آماده شوم. و برای همیشه رفت.
بعد از شهادت وی، همرزمانش تعریف می کردند که آن روزها، حاجی مثل همیشه نبود و نمازهای او، معنویت دیگری داشت. در عملیات قادر به عنوان فرمانده لشکر ، به همراه چند نفر دیگر، تا نزدیکی عراقی ها پیش رفت و مواضعشان را شناسایی نمود. کاری که با هیچکدام از قوانین ارتش، سازگاری نداشت. چند روزی بیشتر نگذشته بود که خبر شهادت فرمانده لشکر ?? تکاور، حسن آبشناسان با شادی و نشاط بسیار، از رادیو عراق پخش شد.
آستان ملکوتی امام هشتم، او را شیفته خود کرده بود و به همین علت، برای انجام هر کاری، توسل به آقا پیدا می کرد و می گفت: باید بروم و از مولایم اجازه بگیرم.
از پذیرفتن فرماندهی لشکر نوهد، خودداری ورزید و اعلام کرد: تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم. زمانی که به مشهد مشرف می شدیم، حاجی حال و هوای عجیبی داشت. ساعتهای طولانی را در حرم به مناجات و عبادت می گذراند و مثل اینکه، آلام درونی خویش را با توجهات خاصه ثامن الائمه التیام می بخشید. در سفری که آخرین زیارت دنیایی او بود، در عالم رویا دیدم شهید مطهری، پرونده ای را به محضر امام راحل آوردند و با اشاره به حسن، چنین گفتند: این پرونده متعلق به ایشان است.
امام نگاهی به پرونده انداخته و با تبسم پاسخ دادند: پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه کارهای ایشان برای آن دنیا می ماند. ماجرای خوابم را برای حاج حسن، تعریف کردم. او که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: جواب من، همین است و شاید، با قبول این مسئولیت به آرزوی خود برسم. انشاء الله.

 


عید غدیر خم بود، قرار بود حسن با عده ای دیگر از امرای ارتش به دیدار حضرت امام بروند، این اولین باری بود که حسن می توانست، حضرت امام را از نزدیک ببیند و از این جهت بسیار خوشحال بود و اظهار مسرت فراوانی می کرد.
لباسهای خود را پوشیده و آماده حرکت بود که طی تماس تلفنی به او خبر دادند کارت ملاقات تمام شده. من احساس کردم کار شکنی در کار است، چطور ممکن بود که برای یک فرمانده لشکر، کارت ملاقات نباشد، فکر کردم حسن بسیار افسرده خواهد شد و نگران شدم، اما او با آرامش تمام لباس های خود را در آورد و گفت: خدا ما را از ملاقات امام زمان محروم نکند. هر وقت خودش بخواهد، امام را هم زیارت خواهیم کرد.
دقایقی بعد تماسی دیگر حسن را مجددا برای ملاقات دعوت کردند و سرهنگ هم با رویی گشاده به استقبال کرد، همان شب جریان ملاقات را از تلویزیون پخش کردند همه خانواده و اقوام در میان افراد به دنبال چهره حسن بودند که وی با خنده گفت: دنبال من نگردید، من آن عقب ها طوری نشسته ام که دوربین مرا نبیند، سرم هم پایین است.
روزهای آخر، سرهنگ حالت ملکوتی عجیبی پیدا کرده بود، زمانی که نماز را به او اقتدا می کردیم، احساس می کردم نور عجیبی از وجودش ساطع می شود. گریه ها و ناله های شبانه اش بیشتر شده بود و دیگر لحظه ای روی پا بند نمی شد.
برای عملیات قادر، شخصا به همراه چند پیشمرگ مسلمان، اقدام به شناسایی کرد و تا بالای سر عراقیها و به فاصله چند متری آنها جلو رفت و دقیقا مواضعشان را از نظر گذراند، کاری که با هیچ کدام از قوانین ارتش سازگاری نداشت.
فرمانده لشکر، بیخ گوش دشمن. حین عملیات، من در دیدگاهی ایستاده بودم که شدیدا زیر آتش دشمن بود، ناگهان دیدم که سرهنگ، دولا دولا خودش را وارد دیدگاه کرد، ترسیدم و گفتم: جناب سرهنگ شما اینجا چکار می کنید، عراقیها روی وجب به وجب اینجا دید مستقیم دارند.
خندید، با دوربین محور را دیدی زد و گفت: دو سه روز نبودم، عراقیها حسابی پر رو شدند و این آخرین دیدار ما بود، خبر شهادت فرمانده لشکر ?? تکاور، چند روز بعد از رادیو عراق همراه با شادی و شعف بسیار پخش شد.
بعد از اتمام عملیات به دیدار خانواده شهید رفتم، همسرش چیزی گفت که هر وقت یادم می آید اشکم سرازیر می شود: بار آخر حسن ?-? روزی آمد خانه، مریض بود و تب داشت، استراحت مختصری کرد و بار و بندیلش را بست و راهی شد، پرسیدم: تازه آمدی آبشناسان، آخه کجا می روی خیلی راحت و خونسرد بر گشت و گفت: می روم به سفر کربلا.


87/10/8
5:32 عصر

بسجی ماندن سخت تر است!

بدست وصال در دسته

بسجی ماندن سخت تر است!

 

به پاهایت نگاه کن ، ببین چقدر از جاده شهدا دور شده است. این ها همان پاهایی هستند که روزگاری روی خاکریزها می دویدند تا سنگری به دشمن ندهند . بر خاک جبهه می دویدند تا مجروحی بر زمین نماند.

این پاها می دویدند تا از کاروان جا نمانند و امروز چقدر ضعیف شده اند.

به دست هایت نگاه کن، چقدر خالی هستند. زمانی پرچم سبز گردان را به دست می گرفتند و علمدار بودند، جای دست های برادرانت چقدر در بین دست هایت خالی است. این دست ها زخم ها را می بستند، تا دردها آرام شوند ، بر سینه ها می کوفتندتا حسینی شوند. با همین دست ها بود که یک خط را سیراب می کردی ، طعم آبش هنوز یادم هست! اما امروز چه بی برکت شده اند!!!

دلت چقدر زنگار بسته ؟! روزگاری آیینه ای بود زلال ، مثل آفتاب. می شد تمام شهدا را در آن سیر کرد.اراده می کرد و تا کربلا می رفت . می تپید با یاد بچه های خط ، می تپید برای گردان تبوک ، که در خط مانده بود ...

اما امروز به دلت نگاه کن! چقدر خسته ، گوشه ای افتاده ! با خودت چه کرده ای ؟!

چهره ات را دیده ای ؟! همان آیینه ی کوچک جنگی ات را بیرون بیاور . نگاهی به آن بینداز ، ببین هنوز هم همان دلاوری را می بینی که از عطر محاسنش ، گردانی مست بود ، از مشکی موهایش شب چهره در هم می کشید. ببین هنوز ، همانطور چهره ات می درخشد، مثل ماه!

ببین باز هم اطرافیانت می گویند : " برادر ما را هم توی خشاب چهل تایی نماز شبت قرار بده ." هنوز هم وقتی عاشورا می خوانی ، صدایت می لرزد و اشک روی گونه هایت می لغزد؟ هنوز هم به احترام پرستوهای خیبر ، لباس عزا به تن می کنی ؟ یا برای بدری ها هر شب فاتحه می خوانی ؟ هنوز هم حاضری روی مین ها بخوابی تا معبر شوی ؟ هنوز هم حاضری معبر شوی برای یک تیپ یک گردان یک

لشکر... یک ملت ؟!!!

 

آن شب را یادت هست ..... چه کسی فکر می کرد که روزی برگردی و به هر آنچه که به دست آورده بودی ، پشت کنی ؟

تو را از مهربانیت می شناختیم .

راستی زخم پهلویت را زیر کدام لباس مخفی کرده ای که کسی نفهمد چرا زخم خورده ای . روزی از تو پرسیدم ، گفتی : رفته بودم انتقام سیلی زهرا (س) را بگیرم ، درد پهلویش نصیبم شد ... و امروز اگر از تو بپرسند ، چه می گویی ؟!

هنوز هم وقتی می خندی یاد لحظه های بسیجی بودنت می افتی ؟ راست می گویند که بسیجی ماندن سخت تر است ... سخت تر است! باید بمانی و بسوزی تا بفهمی ماندن یعنی چه ؟

اما برخی رفتند و به آن همه که به دست آورده بودند ، پشت کردند و تنها رد پایی بر صورت آرزوهایشان مانده ، تمام آن چیزهایی که با قطره قطرره خون به دست آورده بودند با لبخندی و به کرشمه ای فروختند . یادت هست روزهای آخر گفتی : برمی گردم با کوله باری پر از خاطرات شقایق ها ، به هر خانه شاخه ای می دهم تا هیچ گاه از یاد کسی نرود، بر دروازه ی شهر نام قهرمانان را می کوبم تا هر کس که وارد می شود با یاد آنان وارد شود. گفتی : وقتی برگردم برای آدم های شهرم قصه جنگیدن دیوها با رستم ها را می گویم تا هرکجا که می روند افتخار کنند از کدام دیار برخاسته اند.

آری برادر ! قصه جنگیدنت با خصم دژخیم رابگو تا امروزی ها در مقابل جلوه های زرق و برق دنیا کمرشان خم نشود. از محاصره ی پست و اسکناس رهانیده شوند و همرزمان دیروزت نیز گرفتار آلودگی ها و خمودگیها نشوند...نشوند......

                                                       

                 

عشق یعنی یک بسیجی صاف صاف...

حیف دیگر عشق و صافی پاک شد

آن بسیجی قدیمی..............!!!!!!!!!!!!!!

 


87/10/8
2:1 عصر

اینک محرم از راه میرسد. . . -

بدست وصال در دسته


صدای پای کاروانیان است می شنوی ؟
مظلومان آل ابراهیم را میگویم آمدند...


آسمان آبی بود و زمین مدینه از هرم سوزان خورشید تفتیده، و اینجا محله بنی هاشم .حسینم! برادر! شنیده ام که قصد سفر داری، منم ، محمد، زاده حنفیه


ای سوار سرگران، کم کن شتاب
 جان من لختی سبکتر زن  رکاب


جان برادر تو بهترین و عزیزترینی و من در پند تو سزاوارترین.یگانه هستی! قدری درنگ کن! راه سخت است و نا هموار، و اهریمنان در کمین نشسته اند، مبادا فریب اهل عراق، ستون خیمه علویان را واژگون سازد ؟جان جانان! چون دل به راه سپرده ای؛ لااقل از راهی سفر کن که عبد الله زبیر بدان سو رفت، تا گرفتار گرگان بنی امیه نگردی . و حسین، زاده فاطمه در پاسخ  می گوید : برادرم محمد؛ به سوی مکه می روم و از سرزمین حرام به سوی دل روانه خواهم شد .

 

نیایم "رسول گرامی اسلام" را در رویایی راستین دیدم که می فرمود: حسین به سوی خدا بشتاب ، خدای بزرگ چهره لاله گون تو را می خواهد ، در حالی که خاندانت در دست همراهیان ابلیس گرفتارند ، دست هایشان بسته و در روی شتران بدون کجاوه به این سو و آن سو رهسپار .

و اکنون روز یکشنبه 28 رجب المرجب سال 60 هجری قمری است و امام علیه السلام راهی مکه می شود.

زمین خشک و سوزان و بیابان از فرط تشنگی تلظی می کند قافله در حرکت است ، امیر کاروان بی امان، چون شیری غران به گرد کاروان می نگرد .

پنج روز کاروان در سینه تفتیده بیابان و صحرایی سوزان .

از یک سو "ذو الحلیفه" و مردان و احرامیان و از سوی دیگر دزدان و حرامیان از آل ابی سفیان .

و اینک شب جمعه سوم شعبان المعظم سال شصت هجری قمری امام علیه السلام و همراهیان با جسمانی خسته و بی امان به بیت الله الحرام می رسند و چهار ماه و شش روز در مکه مکرمه ؛ مَحرم حرم می گردند .

مردمان در این ایام به زیارت امام می آیند ، عبد الله ابن مطیع عدوی به حضرتش عرض می کند فدایت گردم کوفه سرزمین بد یمنی است مبادا به آن سو رهسپری .

نیایم "رسول گرامی اسلام" را در رویایی راستین دیدم که می فرمود: حسین به سوی خدا بشتاب ، خدای بزرگ چهره لاله گون تو را می خواهد ، در حالی که خاندانت در دست همراهیان ابلیس گرفتارند ، دست هایشان بسته و در روی شتران بدون کجاوه به این سو و آن سو رهسپار .

کوفیان بودند که خون بابت را بر زمین جاری کردند و پشت برادرت را خالی ساخته و به آن آقای بنی هاشم نیرنگ روا داشتند .

مولای من در حرم بمان بدرستیکه تو آقای عرب هستی و در تمام حجاز هماوردی برای تو نیست ، بخدا قسم اگر از میان ما بروی بنده دستان امویان خواهیم شد .

امروز روز ترویه است آقای خوبان و سرورجوانان بهشت در صحرای عرفات بر فراز جبل الرحمه با خدای بزرگ نجوا می کند : « اللهم انی ارغب الیک و اشهد بالربوبیته لک مقراً بانک ربی » خدایا من مشتاق توام و گواهی می دهم به پرودگاریت و اقرار می کنم که تو پروردگار منی .

روز ترویه ،وادی عرفات و حسین تنها با «خدای حسین» معبود من بنده ات در آستان تست و از فرط عشق گویا که در فناء تو فانی گشته است .

و بدینسان وعده الهی نزدیک می شود زاده اسماعیل به مذبح می رسد .

آی کاروانیان این جا کجاست ؟

عطش و آتش بردل غربت طعنه می زند و سنگ ریزه های سوزان کویر بر دلتنگی و خستگی کاروان نیشتر و بدنهای مالامال از تشنگی و گرسنگی آنان را می آزارد.

خورشید غروب دوم محرم ، به آرامی خود را در سینه افق جای می دهد ، سکوت بر کاروان سایه افکنده باز صدایی دوباره می پرسد اینجا کجاست ؟

پاسخی خسته می آید: اینجا ساحل فرات است.

نام دیگرش چیست ؟

مولای من نینوا ، غاضریه ، شفیه.

 نه؛ نه؛ نام دیگری هم دارد؟

فریادی در سینه خفته به پاسخ می نشیند آقای من اینجا کربلاست.

 آری حسین به کربلا می رسد ودل کویر را در تب و تاب می اندازد . آسمان نیز چهره در هم کشیده است .

زمین بغض خود را فرو می برد و فرات بی صدا به گریه می نشیند .

سیاهی شب با سپیده صبح در می آمیزد صدای چکاوکان مرگ به گوش می رسد.

ای سیاهی کیستی که راه را بر ما بسته ای ؟

 منم حر پسر یزید ریاحی.

آقا!! از جانب عبید گماشته ام ، راه کوفه بر شما بسته است .

 چند روزی بدین منوال گذشت، سپاهیان ایمان ، همراه با سپاه کفر رو به سوی یک خدا داشتند ، در صدر دو سپاه یک پیشوا به امامت می ایستاد و آن حسین زهرا بود.

اما ابلیس را نماینده ای بود در کوفه که سرشت او با قساوت و خونخوارگی پیمان بسته بود ،همو نامه ای به سوی حر گسیل داشت که : راه را بر حسین سد نما و آنان را به سوی دشت سوزان کربلا روانه و آب را بر آنان ببند و عرصه را بر آنان تنگ ساز .

یگانه هستی! قدری درنگ کن! راه سخت است و نا هموار، و اهریمنان در کمین نشسته اند، مبادا فریب اهل عراق، ستون خیمه علویان را واژگون سازد ؟

حال کاروانیان به کربلا رسیدند حضرتش فرمود«اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء » 

بـــــار بگشـــــایید اینجـــــــا کربلاست

آب و خاکـــش با دل و جان آشنــاست

السّــــــــــلام ای سرزمین کـــربــــــلا

السّــــــــــلام ای منــزل و مـــأوای مـا

السّــــــــــلام ای وادی دلجوی عشق

وه چه خوش می آید اینجا بوی عشق

السّــــــــــلام ای خیمه گاه خواهـــرم

قتلگـــــــاه جــــانگـــــــــداز اکبــــــــرم

کــــــــــــربلا گــــــهواره اصغر تـــــویی

مقتـــــــل عباس نـــــــــام آور تــــویی

آمـــــــــــدم آغــــوش خود را بــــاز کن

بستــــــــــر مـــهمان خود را ســاز کن...

قافله شهادت در دل غاضریه خیمه می زند امام می فرماید : بخدا قسم اینجا شهادتگاه ماست کودکان ما را در این وادی به اسارت می برند و جگر گوشه هایمان در این وادی به خاک و خون می غلتند .

نفیر مرگ با آمدن پسر سعد بن ابی وقاص به صدا در می آید .

قاصد نفرت و غیض به سوی امام می آید چرا به عراق آمده اید؟

امام در پاسخ می فرماید عراقیان خود مرا با نگاشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به حجاز باز می گردم ، "عمر" نامه ای به ابن زیاد نوشت و ماجرا را گزارش کرد ، آن کور دل دنیا و آخرت در پاسخ گفت:حال که چنگالهای ما به سوی او نشانه رفته است امید بازگشت به حجاز دارد؟

دیگر راهی برای او نمانده است .

صدای نفیر بلند و بلند تر می شود .

و ناگهان هاتفی از آسمان بانگ بر می آورد: قتل الحسین بکربلا عطشاناً ....


87/10/8
1:59 عصر

پس خود شهدا چی؟ - دلنوشته ها ,

بدست وصال در دسته

 بچه ها ناراحتند و نگران ! طرح "یکسان سازی قبور شهدا" که توسط بنیاد شهید کلید خورده به ایستگاه   بهشت زهرای تهران رسیده است ....

یکی می گوید : ای بابا ! مگر بد است که "قبور شهدا" نونوار شود ؟

می پرسم : پس "خود" شهدا چی؟

دیگری می گوید : "ارزش شهدا"  که به قبورشان نیست .

می پرسم : پس "خود" شهدا چی؟

آن یکی می گوید : فکر کرده ای که با این پول به چند تا "خانواده شهید" مستضعف می شود رسیدگی کرد ؟

می پرسم : پس "خود" شهدا چی ؟

دوباره می شنوم : مگر نمی دانند که "قطعه شهدا" یک "میراث" فرهنگی ماندگار" است؟

 و باز می پرسم : پس "خود" شهدا چی؟

 

                        آری ! و صدایی از نسل های دیگرم به گوش می رسد که :

                                               پس "خود" شهدا چی؟

 


87/10/7
3:34 عصر

آن دونفر

بدست وصال در دسته

دو نفر رفیق که برادر بودند و ...


 


 


و یک خاطره از حاج احمد متوسلیان


«… شب سوم به چهارم خرداد سال 1361، از فرط خستگی و بی‌خوابی، چشم‌هایمان را به ضرب گذاشتن چوب کبریت لای پلک‌ها باز نگه داشته بودیم. کل ایران جشن گرفته بودند و صدای تکبیر ملت، به شکرانه فتح خرمشهر، از رادیو و بلندگوهای سیار تبلیغات بلند بود. همان‌طور که داشتم تلوتلو خوران و خواب‌آلود، از کنار خاکریز جاده اصلی شلمچه می‌گذشتم، زیر نور منورها دیدم حاج احمد با چند نفر از بچه بسیجی‌های واحد تبلیغات، که پرچم تیپ‌مان را به دست داشتند، کنار خاکریز مشغول صحبت است. جلوتر رفتم. شنیدم یکی از بچه‌ها به حاج احمد می‌گفت:‌حاج آقا! بی‌خوابی این چندین شب، امان ما را بریده. ان‌شاءالله امشب با یک خواب ناز و پرملاط تلافی می‌کنیم.


حاجی دستش را روی دوش او انداخت و او را با خودش از سینه‌کش خاکریز بالا برد، جایی را در روبروی ما، در آسمان سمت غرب نشان داد و گفت: ببینم بسیجی! می‌دانی آنجا کجاست؟ آن برادر کمی گیج شده بود گفت:‌نمی‌فهمم حاج‌آقا! حاج احمد گفت:‌یعنی چه مؤمن! نمی‌فهمم چیه؟! آنجا انتهای افق است. من و تو باید این پرچم خودمان را آن‌جا بزنیم. در انتهای افق… هر وقت آن‌جا رسیدی و پرچم خودت را کوبیدی، بعد برو بگیر بخواب ولی تا آن وقت، نه!


خدا می داند سال‌ها بعد از آن شب، هر بار این جمله حاج احمد به یادم می‌آمد. کلافه می‌شدم که آخر خدایا! افق که انتها ندارد! پس مقصود حاج احمد چه بوده؟…


سالها از اسارت احمد در لبنان به دست عوامل مزدور اسراییل سپری شده. امام به شهدا پیوست… ما هم غرق شدیم توی امواج زندگی روزمره. تا این که…


چند روزی بعد از خبر شروع جنگ در بوسنی، این تیتر درشت را توی روزنامه‌ها، از قول خبرگزاری‌های غربی خواندم: «در بوسنی جبهه بنیادگرایی اسلامی، زیر پرچم محمد (صَلَّی‌الله عَلَیه وَ اله وَ سَلَّم) تشکیل شده است.»


تازه فهمیدم منظور حاج احمد از انتهای افق کجا بوده. هر چند، این هنوز از نتایج سحر است. آخر، افق که انتها ندارد!»


87/10/7
3:33 عصر

(( عذاب مرد میخ فروش ))

بدست وصال در دسته

فضل بن زُبیر می گوید :  نزد ((سُدی )) نشسته بودم که مردی وارد شد و کنار ما نشست ، یک لحظه متوجه شدیم که بدنش بوی  (( صمغ )) می دهد . سُدی  به او گفت ، صمغ  می فروشی ؟

گفت : خیر . سُدی گفت : این بو برای چیست ؟ گفت : من در لشکر عمر بن سعد بودم و فقط میخ چادر در لشکر می فروحتم . بعد از روز عاشورا ، رسول خدا (ص) را در خواب دیدم ، و در کنار آن حضرت علی (ع)امام حسین (ع) نیز حضور داشتند و رسول خدا (ع) به اصحاب امام حسین (ع) آب می دهد . من هم در کنار رسول خدا (ص) تقاضای  آب کردم ، ولی آن حضرت  از آب دادن  به من خودداری کرد و فرمود : آیا تو نبودی که به دشمنان  ما کمک  کردی ؟

گفتم : یا رسول الله من فقط میخ می فروختم ، در همین حال رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) رو کرد و فرمود : به  او صمغ بخوران . حضرت علی (ع) هم جامی به من داد و من از آن خوردم ، وقتی بیدار شدم ، تا سه روز از مخرج بول من ، صمغ  بیرون می آمد ، بعدا" آن حالت  بر طرف شد ولی بوی آن باقی ماند . سُدی  به او گفت : نان گندم بخور و هر چه  از نباتات  هست بخور و از آب فرات بنوش .

یعنی هر چه دوست داری بخور ، برای اینکه هرگز فکر نمی کنم که بهشت را مشاهده کنی .


<      1   2   3      >